کد مطلب:122477 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:346

حکمت و فلسفه ی صلح امام حسن مجتبی با معاویه
چه خوب است كه ما بحكمت و فلسفه صلح حضرت امام حسن مجتبی علیه الصلوة و السلام با معاویه از لسان خود آن معدن حكمت و مقام عصمت آگاه شویم چه كلام معجز نظام او عالیترین جواب و بهترین پاسخی است كه بملامت كنندگان آنحضرت نسبت بمصالحه آن بزرگوار با معاویه داده شده است.

در كتاب قیم احتجاج طبرسی كه بسیار قابل اعتبار است چنین روایت گردیده است:

عن حنان بن سدیر عن ابیه سدیر بن حكیم عن ابیه عن ابی سعید عقیصی قال: لما صالح الحسن بن علی ابن ابی طالب (ع) معاویة بن ابی سفیان دخل علیه الناس فلامه بعضهم علی بیعته فقال (ع) و یحكم ما تدرون و ما عملت و الله للذی علمت خیر لشیعتی مما طلعت علیه الشمس او غربت. الا تعلمون انی امامكم و مفترض الطاعة علیكم واحد سیدی شباب اهل الجنة بنص من رسول الله (ص) علی، قالوا بلی. قال اما علمتم ان الخضر لما خرق السفینة و اقام الجدار و قتل الغلام كان ذالك سخطا لموسی بن عمران (ع) اذ خفی علیه وجه الحكمة فی ذالك لو كان ذالك عند الله تعالی ذكره حكمة و صوابا اما علمتم انه ما منا احد و الا یقع فی عنقه بیعة لطاغیة زمانه الا القائم الذی یصلی خلفه روح الله عیسی بن مریم (ع) فان الله عزوجل یخفی ولادته و یغیب شخصه لئلا یكون لاحد فی عنقه بیعة اذا خرج ذاك التاسع من ولد اخی الحسین بن سیدة الاماء یطیل الله عمره فی غیبته ثم یظهره بقدرته فی صورة شاب دون اربعین سنه ذالك لیعلم ان الله علی كل شی ء قدیر.



[ صفحه 245]



در كتاب احتجاج شیخ طبرسی روایت شده كه چون حضرت امام حسن علیه السلام با معاویه صلح كرد مردم بخدمت آنحضرت آمدند و بعضی ملامت كردند او را به بیعت معاویه حضرت فرمود وای بر شما نمیدانید كه من چه كار كرده ام برای شما، بخدا سوگند كه آنچه من كرده ام بهتر است از برای شیعیان من از آنچه آفتاب بر آن می تابد و طلوع و غروب می كند آیا شما نمیدانید كه من امام شما هستم و ولی امر شما كه واجب الطاعه ام (چنانكه فرمان خدا در قرآن صادر شده است كه شما باید اطاعت اولی الامر را بنمائید)، اطیعوا الرسول و اولی الامر منكم، از (آیه 59 سوره نساء)، آیا شما نمیدانید كه من بنص رسول الله صلی الله علیه و اله یكی از بهترین جوانان بهشتم (اشاره است بحدیث نبوی كه: الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنة)، گفتند بلی قبول داریم چنین است كه میفرمائی فرمود آیا شما نمیدانید كه آنچه خضر كرد موجب غضب حضرت موسی شد چه خضر كشتی را سوراخ كرد و بعد دیواری را كه شكسته بود استوار نمود و سپس غلامی را كشت با اینكه كارهای خضر همه بر طبق حكمت و مصلحت بود اما چون اسرار این اعمال بر موسی هویدا نبود خشمگین شد و حال اینكه كارها كه خضر انجام داد عند الله حكمت و صواب و پسندیده بود (چنانكه بعدا كه خضر وجه حكمت و سر آن كارها را بموسی گفت، بر اسرار آن مطلع شد. خضر گفت بموسی بن عمران حكمت كارهای من این است نظر باینكه كشتی مال یتیم بود و باید حفظ می شد و آن غلام پسر كافری بود كه می بایست نسلش قطع گردد و دیوار از یتیمانی بود كه زیر آن گنجی بود و می بایست آن گنج باقی بماند تا آن یتیمان بالغ شوند و گنج متعلق بخود را بردارند) حال مقصود و منظور حضرت امام حسن علیه السلام در این مثال این است كه مصالحه من با معاویه بر طبق حكمت و مصلحت است و شما اسرار آن را نمیدانید من میدانم كه چه خدمتی كرده ام اگر من صلح نمیكردم احدی از شیعیان و دوستان ما باقی



[ صفحه 246]



نمی ماند بلكه همه كشته می شدند و من بواسطه حفظ خون مردم و شیعیانم از حق خود گذشتم و من بمصلحت بقاء دین با معاویه صلح كردم و دین را از خطر حفظ نمودم و مصلحت اسلام و نظام كل را رعایت كردم.



(حسن از صلح شد دین را نگهبان

حسین از جنگ رونق داد بر آن)



شما بدانید كه هیچ یك از ما اهل بیت عصمت و خاندان نبوت نیست مگر اینكه بیعت او به طاغوت زمانش واقع می شود و آنكه این بیعت در گردن او نیست او قائم آل محمد دوازدهمین نیز برج امامت و ولایت حضرت مهدی است و اوست كه عیسی بن مریم در پشت سر آنحضرت نماز خواهد خواند خداوند متعال آن ولی ذوالجلال را از دیده ها غائب میگرداند تا طاغی و ستمگری به او دست رسی پیدا نكند و او نهمین فرزند برادرم امام حسین خواهد بود خداوند بقدرت خود عمر او را طولانی گرداند در غیبتش تا گاهی كه مصلحت در تجلی و ظهورش اقتضا كند و زمانیكه متجلی و ظاهر شود مانند جوانی خواهد بود كه چهل سال سنین عمرش باشد تا قدرت مطلقه پروردگار بر هر چیز آشكار شود. و نیز در همین كتاب احتجاج طبرسی دارد كه مردی خدمت حضرت امام حسن علیه السلام رسید و عرض كرد یا بن رسول الله اذللت رقابنا و جعلتنا معشر الشیعة عبیدا ما بقی معك رجل.

ای فرزند رسول الله ما را ذلیل كردی و ما شیعیان را غلامان بنی امیه گردانیدی، حضرت فرمود بچه سبب گفت چونكه امر خلافت را به معاویه واگذار كردی.

حضرت امام حسن علیه السلام فرمود بخدا سوگند كه یاوری نیافتم و اگر یاوری می یافتم شب و روز با او جنگ میكردم تا خدا میان من و او حكم كند و لیكن شناختم اهل كوفه را و امتحان كردم ایشان را و دانستم كه ایشان بكار من نمی آیند عهد و پیمان ایشان را وفائی نیست و بر گفتار و كردار ایشان اعتمادی

[ صفحه 247]



نیست زبانشان با من است و دل ایشان با بنی امیه است و شمشیرشان بر علیه ما (قال و هو یكلمنی اذ تنخع الدم فدعا بطست فحمل من بین یدیه ملئی مما خرج من جوفه الدم) آن مرد گفت حضرت داشت با من سخن می گفت كه ناگاه خون از حلق مباركش فرو ریخت طشت طلب كرد و در زیر آن خونها گذاشت و پیوسته خون از حلق شریفش می آمد تا آنكه آن طشت مملو از خون شد.

راوی گفت عرض كردم یا بن رسول الله چرا چنین شده ای حضرت فرمود معاویه زهری فرستاده و به خورد من داده اند آن زهر بجگر من رسیده است و این خونها كه در طشت می بینی قطعه های جگر من است گفتم چرا مداوا نمی كنی حضرت فرمود كه دو مرتبه دیگر مرا زهر داده اند و مداوا شده این مرتبه سوم است قابل معالجه و دوا نیست.



غالب آمد قی و در طشت فرو ریخت ز حلق

پاره های جگر و دید پر از خون لگن است



زد به سر زینب مظلومه در آن طشت چو دید

لختهای جگر پاك حسن موج زن است



گفت ای آه كه شد خاك مصیبت به سرم

بی برادر به جهان جامه بجسمم كفن است



آه و افسوس كه یاد آمدم از طشت حسین

كه از آن طشت پر از خون جگر مرد و زن است



گویم از طشت و سرو چوب و یا درد شراب

یا ز زینب كه چو فهمید كه وقت زدن است



جامه زد چاك و بسر خاك برافشاند و كشید

نعره كی چرخ نه این سر سر فخر زمن است





[ صفحه 248]





لب و دندان حسین است كه بوسید نبی

چوب خزران یزید است كه دندان شكن است



حضرت امام حسن علیه السلام چون دید كه اسلام و دین در معرض خطر است و بایست آنرا از خطر حفظ كند و همانطور كه قبلا اشاره ای شد مصلحت در این بود كه با معاویه صلح نماید.

چگونه اقدام باین كار نكند و حال آنكه آنحضرت مظهر عالم السر و الخفیات است و مكنون ضمیر و سر السر مردم را میداند و میداند كه اكثر مردم بر طریق نفاقند، ظاهرشان با آن حضرت و باطن آن طرفدار دشمنان آن بزرگوار است.

مضافا باینكه جماعت قلیله ای كه محور آنحضرتند قدرت مقاومت در قبال لشكرهای شام را ندارند، در عین حال بی وفائی اصحابش بحدی رسیده كه اكثر روسای لشكرش بمعاویه نوشتند كه ما مطیع و منقاد توایم زود متوجه عراق شو بمحض اینكه بما نزدیك شوی ما امام حسن را گرفته بتو تسلیم می كنیم. و حضرتش بر این قضایا مطلع بود و چیزی بر او مخفی نبود و بر حسب ظاهر هم وضع روشن بود كه قضیه از چه قرار است از طرفی مشاهده نمود كه معاویه نامه ای در باب صلح و سازش برای آنحضرت نوشته و مخصوصا نامه های منافقان نزدیك به آن جناب را كه به او نوشته بودند و اظهار اطاعت و انقیاد بمعاویه نموده بودند بنامه خود ضمیمه كرده نزد آنحضرت فرستاده و در نامه خود نوشته كه اصحاب تو با پدرت موافقت نكردند با تو هم نیز موافقت نخواهند نمود اینك عین نامه های ایشان است كه جهت اطلاع و استحضار برای تو فرستادم. بالجمله چون دید معاویه طلب صلح كرد حضرت ناچار در مصالحه با او اقدام فرمود با شروط بسیاری كه مقرر شده و تمام آن شروط به نفع اسلام بود اگر چه امام حسن علیه السلام میدانست سخنان معاویه جز كذب و دروغ فروغی ندارد و هرگز به آن شروط عمل نخواهد كرد لكن چاره ای



[ صفحه 249]



نداشت جز صلح با او زیرا میدانست كه آن مردمی كه بیاری او جمع شده بودند جز معدودی تمام بر طریق نفاقند و اگر كار بجنگ منجر می شد در اول حمله آن عده قلیله از شیعه خونشان ریخته می شد و یك تن بسلامت نمی ماند.

بنابراین جای اعتراض بر صلح آنحضرت نیست مخصوصا كه آنحضرت دارای مقام عصمت است چه علمش فانی درعلم خدا و اراده و مشیتش فانی در اراده و مشیت خداست و آنچه می كند طبق خواست و مشیت الهی است.